شعری از آقا تقدیم به حضرت بهار (عج)
دل را زبی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوا ی از قفس تن پریدن است
از بیم مرگ نیست که سر داده ام فغان
بانگ جرس ز شوق به منزل رسیده است
دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شکر گریبان دریدن است
شامم سیه تراست ز گیسوی سرکشت
خورشید من برآی که وقت دمیدن است
سوی تو ای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است
بگرفت آب و رنگ ز فیض حضور تو
هر گل دراین چمن که سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمی کنم
تقدیر قصه ی دل من ناشنیدن است
آن را که لب به دام هوس گشت آشنا
روزی امین سزا لب حسرت گزیدن است
(امین : تخلص رهبری در غزل)
صلواتش یادت نره!!!
نوشته شده در چهارشنبه 90 دی 28ساعت
ساعت 12:26 عصر توسط ملیحه سادات| یک نظر
By Ashoora.ir & Night Skin